از لحظه ای که یلدا بهم گفت باردارم چون علائمش رو دارم دیگه به کل هوایی شده بودم.دلم‌میخواست از فردا صبح برم شهر واسش لباس و چیزای خوشگل و عروسک و گیر مو بخرم….وای خدا! حتی تصورشم قشنگ بود!

کاش حتی اگه دختر باشه به ایمان بره….مثل اون ملوس باشه….

Øکس و تØویر #هنر_Øکاسی

اون چنان ذوق و شوق داشتم که واسه اومدن ایمان دل تو دلم نبود.میخواستم بهش این خبر خوبو بدم…بگم که باردارم …

یلدا آرنجشو زد به پهلوم و گفت:

-الووو…کجا تشریف داری!؟ یکمم با ما باش شما…

 

از فکر بیرون اومدم.دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم:

-وای یعنی واقعنی من حامله ام!؟

خندید و گفت:

-مثل اینکه خیلی خوشت میادااا…

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها