دانلود رمان درخیابان دوبلین 

کجا ؟
اسبو که دیگه نفهمیدم کی آورد دستمو گرفت منو سمت اسب  برد عین یه دختر بچه بلندم کرد سوار اسب شدم ، خودشم اومد سوار شد  وبا خنده رو به خانواده ام گفت :
-داوود هستن ، از بودن با شما امشب معذورم 
سهراب چشمکی زد وگفت :
-ارباب اینه رسم مهمون داری ؟
دست اهورا دور کمرم بود 

در خیابان دوبلین
با لبخند گفت :
-میرم با خانومم ماه عسل 
از حرفش گونه هام  رنگ با ختن وسرمو انداختم 
گیسو با ذوق گفت :
-چشمت روشن ارباب 
کمند هم ظرف زغال دستش بود اسفند دود میداد وگفت :
-الهی چشم بد به در داداش ، مبارکه 
-اهورا با تشکر وخداحافظی از همه آروم گفت :

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها